سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بپرس و خودداری مکن و شرم مدار که این دانش را نه متکبّر و نه کمرو فرا نمی گیرند . [امام باقر علیه السلام ـ در پاسخ به پرسشهای ابو اسحاق لیثی ـ]
هزارطرح

یا صاحب الزمان! داستان یوسف را گفتن و شنیدن به بهانه‎ی توست.  شرمندهایم میدانیم گناهان ما همان چاه غیبت توست . میدانیم کوتاهیها، نادانیها و سستیهای ما، ستمهایی است که در حق تو کردهایم .

یعقوب به پسران گفت: به جستجوی یوسف برخیزید،

و ما با روسیاهی و شرمندگی، آمده‎ایم تا از تو نشانی بگیریم .

به ما گفته‎اند اگر به جستجوی تو برخیزیم، نشانی از تو می‎یابیم .

اما ای فرزند احمد ! آیا راهی به سوی تو هست تا به دیدارت آییم .

اگر بگویند برای یافتن تو باید بیابانها را درنوردیم، در می‎نوردیم .

اگر بگویند برای دیدار تو باید سر به کوه و صحرا گذاریم، می‎گذاریم .

ای یوسف زهرا !

خاندان یعقوب پریشان و گرفتار بودند،

ما و خاندانمان نیز گرفتاریم،

روی پریشان ما را بنگر. چهره زردمان را ببین .

به ما ترحم کن که بیچاره‎ایم و مضطر

ای عزیزِ مصرِ وجود !

سراسر جهان را تیره روزی فرا گرفته است .

نیازمندیم ! محتاجیم و در عین حال گناهکار

از ما بگذر و پیمانه جانمان را از محبت پر کن .

.........................................................................................

یابن الحسن !

برادران یوسف وقتی به نزد او آمدند کالایی – هر چند اندک – آورده بودند،

سفارشنامهای هم از یعقوب داشتند .

اما ...

ای آقا ! ای کریم ! ای سرور !

ما درماندگان، دستمان خالی و رویمان سیاه است .

آن کالای اندک را هم نداریم .

اما ... نه،

کالایی هر چند ناقابل و کم بها آوردهایم .

دل شکسته داریم

و مقدورمان هم سری است که در پایت افکنیم .

ناامیدیم و به امید آمدهایم .

افسردهایم و چشم به لطف و احسان تو دوختهایم .

سفارش نامهای هم داریم .

پهلوی شکسته مادر مظلومهات زهرا را به شفاعت آوردهایم .

                  

           

یا صاحب الزمان !

به یقین، تو از یوسف مهربانتری .

تو از یوسف بخشنده‎تری .

به فریادمان برس، درمانده‎ایم .

ای یوسف گم گشته ! و ای گم گشته‎ی یعقوب !

یعقوب‎وار، چه شبها و روزها که در فراق تو آرام و قرار نداریم .

در دوران پر درد هجران، اشک می‎ریزیم و می‎گوییم:

تا به کی حیران و سرگردان تو باشیم .

تا به کی رخ نادیده ترا وصف کنیم .

با چه زبانی و چه بیانی از اوصاف تو بگوییم و چگونه با تو نجوا کنیم .

سخت است بر ما، که از دوری تو، روز و شب اشک بریزیم .

سخت است بر ما، که مردم نادان‎تر واگذارند .

سخت است بر ما، که دوستان، یاد ترا کوچک شمارند .

یا بقّیةالله !

خسته‎ایم و افسرده،

نالانیم و پژمرده،

گریه امانمان را بریده است .

غم دوری، دیوانه‎مان کرده است .

اما نمی‎دانیم چه شیرینی و حلاوتی در این درد و دوری است که می‎گوییم:

کجاست آن که از غم هجران تو ناشکیبایی کند .

تا من نیز در بی قراری، یاریش دهم

کجاست آن چشم گریانی که از دوری تو اشک بریزد؟

تا من او را در گریه یاری دهم

مولای من! دیدگانمان از فراق تو بی فروغ گشته‎اند .

و می‎دانیم پیراهن یوسف، یادگار ابراهیم، نزد توست .

و ای کاش نسیمی از کوی تو ،

بوی آن پیراهن را به مشام جان ما برساند .

و ای کاش پیکی، پیراهن ترا به ارمغان بیاورد

تا نور دیدگانمان گردد .

ای کاش پیش از مردن، یک بار ترا به یک نگاه ببینیم .

درازی دوران غیبت، فروغ از چشمانمان برده است 

کی می‎شود شب و روز ترا ببینیم و چشمانمان به دیدار تو روشن گردد؟

شکست و سرافکندگی، خوار و بی مقدارمان کرده است .

کی می‎شود ترا ببینیم که پرچم پیروزی را برافراشته‎ای؟

و ببینیم طعم تلخ شکست و سرافکندگی را به دشمن چشانده‎ای .

کی می‎شود که ببینیم یاغیان و منکران حق را نابود کرده‎ای ؟

و ببینیم پشت سرکشان را شکسته‎ای .

کی می‎شود که ببینیم ریشه ستمگران را برکنده‎ای ؟

و اگر آن روز فرا رسد ...

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط محمد حسن 92/6/30:: 7:54 صبح     |     () نظر