این چت روم منه:خوشحال میشم بیاین.منتظرتونمااااااااا.مررررررسی
v-chat.ir
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
به نقل از :http://persian.makarem.ir/
دفتر آیت الله ناصر مکارم شیرازی
کلمات کلیدی:
شیخ مفید از ابوبصیر نقل کرده است: حضرت امام صادق(ع) فرمود: «قائم ما قیام نمیکند، مگر در سال های فرد؛ یک یا سه یا پنج یا هفت یا نه» (ارشاد، ص 361)
نعمانی از داود دجاجی نقل کرده است که امام باقر(ع) فرمود: وقتی از حضرت امیرالمؤمنین درباره آیه که خداوند میفرماید: «گروههای مردم در میان خود اختلاف نمودند...(مریم:37)» سؤال شد، آن حضرت فرمود :«پس از سه رویداد، انتظار ظهور داشته باشید»؛ گفتند:آن سه چیست یا امیرالمؤمنین؟ فرمود:
«اختلاف شامیان، آشکار شدن پرچمهای سیاه از سوی خراسان و نگرانی شدید در ماه رمضان» ؛ گفته شد این نگرانی چیست؟ حضرت فرمود:
مگر سخن خداوند را در قرآن نشنیدهای که میفرماید:«ما اگر بخواهیم نشانهای از آسمان فرود آوریم، تا گردن آنان در برابر آن تسلیم و خاضع باشد.» آن نشانهای است که دختران پردهنشین را بیرون می کشد، خوابیده را بیدار و بیداران را به وحشت می اندازد.
(الغیبة، ص 251 ح8)
و باز از عمر بن حنظله نقل کرده است: حضرت صادق(ع) فرمود: «برای ظهور قائم پنج نشانه است: آشکار شدن سفیانی، ظهور یمانی، فریادی که از آسمان به گوش میرسد، کشته شدن انسانی پاک نهاد و فرو رفتگی در بیابان» (همان، ح9)
کلمات کلیدی:
ابوالجارود نقل کرده است که حضرت باقر(ع) فرمود: «یاران قائم سیصد و سیزده نفر از عجمها هستند، بعضی از آنان که با نام و نشان، نام پدر و مادر، نسبت خانوادگی و دیگر ویژگیها شناخته شدهاند. روزانه بر بالای ابرها، خود را به حضرت میرسانند و برخی دیگر که در رختخواب خود هستند نابهنگام خود را در مکه بر سر پیمان میبینند.» (همان، ص 315، ح8)
شیخ طوسی از موسی? ابار نقل کرده است: حضرت صادق(ع) فرمود:«از عربها بترسید؛ زیرا خبر ناگواری در انتظار آنان است؛ به ویژه آن که، حتی? یک نفر از آنان در رکاب قائم نیست.» (همان، ص 476، ح500)
ابن شهر آشوب از مأمون رقی نقل کرده است: روزی نزد سرورم، امام صادق(ع) بودم؛ سپس داستان ورود سهل خراسانی و امر به داخل شدن در آتش را بازگو کرده تا آنجا که میگوید: حضرت صادق(ع) فرمود: «چند شیعهی ناب در خراسان است که امر مرا برای ورود به آتش اطاعت کند؟»
گفتم: حتی? یک نفر هم نیست.
آن گاه حضرت صادق(ع) فرمود:
«ما خود آگاه به زمانیم و تا روزی که -حداقل- پنج نفر همدست و یاور نیابیم، قیام نمیکنیم.» (مناقب، ج4، ص237)
طبری امامی از سیف بن عمیره نقل کرده است: حضرت امام باقر(ع) به من فرمود که وقتی قائم قیام میکند، مؤمن در قبر خودمختار میشود و به او گفته میشود: «سرور شما ظهور کرده است. اگر دوست داری در رکاب او باشی، پس برو و اگر میخواهی در سایهی کرامت الهی بمانی، پس بمان.» (دلائل الامامه، ج479، ح471)
کلمات کلیدی:
از هر که می پرسم می گوید جمعه می آیی، امّا کدام جمعه؟
در روزگار تیره ما هر روز جمعه است وجمعه ها صبح و شب ندارند
و همه عصرند.
گفتم تا جمعه دیگر چند آدینه مانده است؟!
گفت: یک یا زهرای دیگر، گفتم: زهرا را تو می شناسی؟!
گفت: همان نیست که شب های جمعه و صبح جمعه پرده
خوان خون است و دستی بر پهلوی شکسته دارد،
گفت: و همانی نیست که کبوتران فرج را در غروب
جمعه یک به یک بر بام انتقام می نشاند؟!
من میان حضور و ظهور تو سرگردانم و حیران،
نمی دانم از توکدام را بخواهم، اگر حضور را بخواهم،
ترس آن دارم که چشمانم لیاقت دیدن تو را نداشته باشد
و اگر ظهور را خواهم، نه، نمی توانم ظهور را بخواهم،
چون خود نیز می خواهی ظهور کنی
امّا وقتی تنها وغریبی چگونه ظهور کنی؟
وقتی یار و یاوری نداری چگونه ظهور کنی؟
آخر همه این ها که می خواهند ومی گویند که یار و یاور تو هستند،
انسان های جدا خورده از رنگ هستند
فروغ دیده نرگس ...
........................................................................
دستانم از نوشتن درماندند
و چشمانم ازخواندن نام تو خجل...
برای تو می نویسم ای کسی که زیباترین القاب عالم را دارا هستی
و امید ها به آمدنت آن هنگام که غبار ظلم و بی عدالتی و دروغ و نیرنگ
بر چهره ها می نشیندو می کنند آن چه را که نباید میکردند
و فراموش میکنند چیزی را که باید به خاطر می سپردند...
منتظرم!
منتظر دلی از جنس نور، کسی از قوم خورشید!
کسی از نژاد نفسهای گرم! مردم نیز منتظرند!
و غرق در لحظههای انتظار، نیازشان را از لابهلای نفسهای حیران خود
بازگو میکنند.
شقایقها منتظرند! منتظر کسی که به فرهنگ شبنم ایمان بیاورد.
کسی که آیینههای مکدر زمانه را در هم بشکند
و اشکهای ارغوانی را از کوچههای پریشانی نجات دهد.
کوچهها چشم به راهند! کوچهها نیز چشم به راهند!
چشم به راه قدمهایی هستند که زخمهای بی رحم گمراهی را از چشمان
مردم پاک کند.
کوچهها منتظر چشمان باران زایی هستند که با قدمهایش جان مردم را به
شبنم اشکها بشوید.
جادهها منتظر رهگذری هستند که برای همیشه خواهد ماند.
منتظر قدمهایی که تن مرده کوچهها را زنده میکند.
لالهها منتظرند! در این عرصه انفجار بلا،
مردم یاد لالهها را بین کوچههای این شهر خاموش گم کردهاند
و حتی امواج دریای عاشق سر بر ساحل نگاههایی تیره میگذارند
و سرود عطش را سر میدهند.
لالهها منتظرند؛ منتظر کسی که همزاد موجهای خورشیدی است.
کسی از جنس ابر، پریزاد باران.
عاشقان منتظرند! عاشقان بیتابند،
بی قرارند تا هم آواز شیدایی صبح فردا باشند.
ای دریا تبار، بر گونههای امت ببار. عاشقانت صبورند،
منتظر خواهند ماند.
کلمات کلیدی:
یا صاحب الزمان! داستان یوسف را گفتن و شنیدن به بهانهی توست. شرمندهایم میدانیم گناهان ما همان چاه غیبت توست . میدانیم کوتاهیها، نادانیها و سستیهای ما، ستمهایی است که در حق تو کردهایم .
یعقوب به پسران گفت: به جستجوی یوسف برخیزید،
و ما با روسیاهی و شرمندگی، آمدهایم تا از تو نشانی بگیریم .
به ما گفتهاند اگر به جستجوی تو برخیزیم، نشانی از تو مییابیم .
اما ای فرزند احمد ! آیا راهی به سوی تو هست تا به دیدارت آییم .
اگر بگویند برای یافتن تو باید بیابانها را درنوردیم، در مینوردیم .
اگر بگویند برای دیدار تو باید سر به کوه و صحرا گذاریم، میگذاریم .
ای یوسف زهرا !
خاندان یعقوب پریشان و گرفتار بودند،
ما و خاندانمان نیز گرفتاریم،
روی پریشان ما را بنگر. چهره زردمان را ببین .
به ما ترحم کن که بیچارهایم و مضطر
ای عزیزِ مصرِ وجود !
سراسر جهان را تیره روزی فرا گرفته است .
نیازمندیم ! محتاجیم و در عین حال گناهکار
از ما بگذر و پیمانه جانمان را از محبت پر کن .
.........................................................................................
یابن الحسن !
برادران یوسف وقتی به نزد او آمدند کالایی – هر چند اندک – آورده بودند،
سفارشنامهای هم از یعقوب داشتند .
اما ...
ای آقا ! ای کریم ! ای سرور !
ما درماندگان، دستمان خالی و رویمان سیاه است .
آن کالای اندک را هم نداریم .
اما ... نه،
کالایی هر چند ناقابل و کم بها آوردهایم .
دل شکسته داریم
و مقدورمان هم سری است که در پایت افکنیم .
ناامیدیم و به امید آمدهایم .
افسردهایم و چشم به لطف و احسان تو دوختهایم .
سفارش نامهای هم داریم .
پهلوی شکسته مادر مظلومهات زهرا را به شفاعت آوردهایم .
یا صاحب الزمان !
به یقین، تو از یوسف مهربانتری .
تو از یوسف بخشندهتری .
به فریادمان برس، درماندهایم .
ای یوسف گم گشته ! و ای گم گشتهی یعقوب !
یعقوبوار، چه شبها و روزها که در فراق تو آرام و قرار نداریم .
در دوران پر درد هجران، اشک میریزیم و میگوییم:
تا به کی حیران و سرگردان تو باشیم .
تا به کی رخ نادیده ترا وصف کنیم .
با چه زبانی و چه بیانی از اوصاف تو بگوییم و چگونه با تو نجوا کنیم .
سخت است بر ما، که از دوری تو، روز و شب اشک بریزیم .
سخت است بر ما، که مردم نادانتر واگذارند .
سخت است بر ما، که دوستان، یاد ترا کوچک شمارند .
یا بقّیةالله !
خستهایم و افسرده،
نالانیم و پژمرده،
گریه امانمان را بریده است .
غم دوری، دیوانهمان کرده است .
اما نمیدانیم چه شیرینی و حلاوتی در این درد و دوری است که میگوییم:
کجاست آن که از غم هجران تو ناشکیبایی کند .
تا من نیز در بی قراری، یاریش دهم
کجاست آن چشم گریانی که از دوری تو اشک بریزد؟
تا من او را در گریه یاری دهم
مولای من! دیدگانمان از فراق تو بی فروغ گشتهاند .
و میدانیم پیراهن یوسف، یادگار ابراهیم، نزد توست .
و ای کاش نسیمی از کوی تو ،
بوی آن پیراهن را به مشام جان ما برساند .
و ای کاش پیکی، پیراهن ترا به ارمغان بیاورد
تا نور دیدگانمان گردد .
ای کاش پیش از مردن، یک بار ترا به یک نگاه ببینیم .
درازی دوران غیبت، فروغ از چشمانمان برده است
کی میشود شب و روز ترا ببینیم و چشمانمان به دیدار تو روشن گردد؟
شکست و سرافکندگی، خوار و بی مقدارمان کرده است .
کی میشود ترا ببینیم که پرچم پیروزی را برافراشتهای؟
و ببینیم طعم تلخ شکست و سرافکندگی را به دشمن چشاندهای .
کی میشود که ببینیم یاغیان و منکران حق را نابود کردهای ؟
و ببینیم پشت سرکشان را شکستهای .
کی میشود که ببینیم ریشه ستمگران را برکندهای ؟
و اگر آن روز فرا رسد ...
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی: